قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

گر به صحرا بگذرم از اشک من گلشن شود

در چراغ لاله آب چشم من روغن شود

سرو جان یابد به باغ، ار سایه اندازی بر او

ور قدم بر دیده نرگس نهی روشن شود

سر ز بزمش تافتم چندان که خود را سوختم

سرکشی تا چند چون شمعم وبال تن شود؟

عاشق دیوانه خودداری نمی‌داند که چیست

هرکه شد بیگانه از خود آشنا با من شود

دود غم بیرون نخواهد رفت از کاشانه‌ام

گر سراسر سقف این غمخانه یک روزن شود