از خمار زخم دل تا چند درد سر کشد
چاکهای سینهام خمیازه بر خنجر کشد
انفعال خامی از پروانهام دارد خجل
آتشی کو تا مرا در سلک خاکستر کشد؟
ای جگر، یک سیل خون کم گیر از یک آبله
تا به کی منت، لب خشکم ز چشم تر کشد
عافیت دارد به تنگم ز اختلاط ساخته
کو بلا تا همچو مشتاقان مرا در بر کشد
طبع قدسی با شراب عافیت دمساز نیست
بزم دردی کو که از دست بلا ساغر کشد