قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

محفل دردی طلب، از سیر شهر و کو چه سود

سر به پای شعله نه چون شمع، از زانو چه سود

وصل شیرین کی به زور آید به دست کوهکن

قوت طالع بخواه از قوت بازو چه سود

زلف لیلی صید دلهای پریشان می‌کند

این که مجنون می‌کند بر سر پریشان مو چه سود

اجتماع می‌کشان بی طره ساقی مباد

حلقه مستان جدا زان حلقه گیسو چه سود

زخم قدسی کی فریب مرهم راحت خورد؟

عاشقان را درد مطلوب است از دارو چه سود