چشم ترم گهی که به آن خاک پا رسد
باشد چنان که تشنه به آب بقا رسد
از لذت خدنگ تو ترسم که روز حشر
من کشته تو باشم و دعوای ترا رسد
گل را کند ذخیره صدساله در کنار
بوی خوش تو گر به مشام صبا رسد
ساقی که هیچکس ز میاش ناامید نیست
ریزد به شیشه زهر چو نوبت به ما رسد
قدسی مساز رنجه، دل از لاف دوستی
هر بوالهوس به پایه عاشق کجا رسد