قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

نه هرکه مرد ازو در جهان اثر ماند

ز صد چراغ یکی زنده تا سحر ماند

ز بس که خون شهیدان ز خاک می‌جوشد

نشان پای در آن کو به چشم تر ماند

بَدم به گل که چو دل‌های بی‌غمان شاد است

خوشم به می که به خونابه جگر ماند

ز ضعف تن شده‌ام آنچنان که افغانم

درون سینه به مرغ شکسته پر ماند

کسی که جانب گلشن رود به گل‌چیدن

چو گل به ناله مرغان باغ، درماند