قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

در جلوه‌گری چون تو کسی یاد ندارد

نادر بود آن شیوه که استاد ندارد

بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت

این دام روان حاجت صیاد ندارد

هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست

با غمزه بگو دست ز بیداد ندارد

دل گشته تسلی به همینم که محبت

شرط است که تا داردم، آزاد ندارد

از چشمه حیوان مطلب زندگی خضر

کاین فیض به جز خنجر جلاد ندارد

صد رخنه چو گل در دلم انداخته تیغش

کس بهتر ازین خانه آباد ندارد

دیوار غم از گریه کی از پای درآید

کاشانه صبرست که بنیاد ندارد