جوش میام چو خم به خروش آشنا نکرد
صد شیشهام چو توبه شکست و صدا نکرد
خونگرمی زمانه ز من دست برنداشت
از رنگ و بو چو برگ گلم تا جدا نکرد
خرسند از آشنایی ضعفم که هیچگاه
گوش مرا به ناله من آشنا نکرد
مخمور اگر فتد به قدح، عیب او مکن
نرگس مگر به دیده تو چشم وا نکرد؟
چون غنچه سر به جیب و گریبان پر از مژه
نظّاره در لباس، کسی همچو ما نکرد
دستم پیالهگیرتر از شاخ نرگس است
درد خمار را به ازین کس دوا نکرد
بر گوش کس نخورد فغانم ز بیکسی
تا بر نخورد همنفسی، نی صدا نکرد
تنها، برابر همه خونابه میخورد
چون داغ لاله در دل پیمانه جا نکرد؟