قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

خلاصی‌ام ز کمند تو در ضمیر مباد

اگر اسیر تو نبود دلم اسیر مباد

نهفته مهر تو در سینه ورنه می‌گفتم

چو صبح سینه چاکم رفوپذیر مباد

نمی‌دهی می وصلم که تنگ‌حوصله‌ای

مباد ساقی مجلس بهانه‌گیر، مباد

دعا کنید که پرویز را پس از فرهاد

گذار بر طرف قصر و جوی شیر مباد

دلم ز فرقت همدرد خویش، قدسی سوخت

که گفته بود ترا در جهان نظیر مباد