قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

بی روی تو کارم همه با دیده تر بود

تا دامن خاک از مژه‌ام لخت جگر بود

در گلشن اندیشه به یاد رخ و زلفت

هر سو که شدم سنبل و گل تا به کمر بود

نشکفت گلی از اثر نغمه بلبل

این فیض نصیب نفس باد سحر بود

هر عیب که بود از نظر خلق نهفتم

آن عیب که پوشیده نگردید هنر بود

هرگز ز بد خویش فراموش نکردم

هرجا که شدم، آینه‌ام پیش نظر بود