رهزدن درخانه کار چشم فتّان بوده است
ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است
سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت
آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است
داغهای سینهام دیوانه دارد بیبهار
آنچه میجستم ز گلشن در گریبان بوده است
سر نمیپیچند از فرمان مجنون وحش و طیر
بر سر دیوانه مو چتر سلیمان بودهاست
چشم ما حسرتکش و آیینه محو دیدنش
این سعادت سرنوشت چشم حیران بودهاست
دل چه خونها خورد تا ره یافت بر درگاه عشق
بندگی را خواجه پندارد که آسان بوده است
تا دلم از رفتن پیک خیالش تیره شد
روشنم شد این که شمع خانه مهمان بوده است
از صبا آشفتگی میجستم آخر یافتم
از دل خود آنچه در زلف پریشان بوده است
سربهسر مرغ چمن داند چه میآرد نسیم
زآنکه وقت گلشکفتن در گلستان بوده است
هرکه بیند کز نسیمی غنچه چون در هم شکفت
داند از دلها گرهبردن چه آسان بوده است
بعد مردن نام مجنون زنده جاوید شد
خاک عاشق را مزاج آب حیوان بوده است