قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت

انوار تجلی‌ست که بر طور فرو ریخت

گلچین چمن دامن گل را ز خجالت

چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت

در باغ جهان آبله‌های کف دهقان

چون قطره می از دل انگور فرو ریخت

صافش همه در شیشه ما کرد محبت

آن دُرد که در ساغر منصور فرو ریخت

چون لاله بود داغ دل و دامن صحرا

اشکی که ز چشم من محرور فرو ریخت