کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت
کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت
آفتاب آمد که بیند عارضش بیاختیار
از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت
زان شب تارم نداند صبح کز خون دلم
سوی روزن هرگزم خورشید از گل ره نیافت
وه چه صید لاغری قدسی، که مُردی و ز ننگ
ذوق بسملکردنت در طبع قاتل ره نیافت