قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست

خون جگر به جای می‌ام در ایاغ نیست

شکر خیال روی تو گویم، که کلبه‌ام

شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست

دایم نظر به پاره دل داشت در کنار

آلوده دیده‌ام به تماشای باغ نیست

دنبال کام خویش به صحرای آرزو

بدخو دماغ من به نسیم سراغ نیست

قدسی ز ننگ بوالهوسان ساختم به هجر

سودای وصل هیچ‌کسم در دماغ نیست