قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

تا به نظّاره بت، چشم برهمن بازست

به تماشای جمالت مژه من بازست

پیش مرغان گرفتار، خموشی کفرست

لب نبندم ز فغان تا ره شیون بازست

به تمنای غباری ز درت چون سایل

مردم چشم مرا، از مژه، دامن بازست

عکس رویش چو در آیینه فتد شاد شوم

کز دل آینه راهی به دل من بازست

گل مچینید که غیرت‌کش مرغ چمنم

نگشاید دل من تا در گلشن بازست

مژده آمدنت آمده و چشم مرا

عمرها شد که در خانه چو روزن بازست