قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

آنکه دایم می‌خراشد سینه ما ناخن است

خارخار سینه ما را مداوا ناخن است

زاهد و ترسا ز من هر یک به نوعی راضی‌اند

می‌گشایم عقده از هر رشته‌ای تا ناخن است

عشق اگر باشد کشد هر لاغری صد کوه غم

از گره بر رشته باکی نیست هرجا ناخن است

نیست ظاهر از برون زخم و درون صد جای ریش

استخوان در سینه احباب گویا ناخن است

می‌کند افغان ما آخر سرایت در دلی

می‌خراشد سینه‌ای گر ناخن ما ناخن است

نیم بسمل را علاج درد تیغ دیگری‌ست

با دلم زان پنجه غم را مدارا ناخن است

دیده‌ام را مانع نظاره آب دیده شد

موج دایم در خراش روی دریا ناخن است