میزند نشتر تدبیر شب و روز مرا
مصلحت چیست به این مصلحت آموز مرا؟
هست حق نمکی بر منش از دیده شور
آنکه چشم بدش افکند به این روز مرا
عید نوروز من آنست که پیشم باشی
چون نباشی تو چه عیدست و چه نوروز مرا؟
طبعم افسرده شد از فکر حریفی خواهم
که کند گرم به یک بیت گلوسوز مرا
میبرد هر نفسم بر سر راهی چو صبا
بوالهوس کرده نگاه هوساندوز مرا
کرده انگشتنما داغ جنونم قدسی
چه کند بهتر ازین کوکب فیروز مرا