خوشم که ضعف چنان کرده روشناس مرا
که چشم آینه مژگان کند قیاس مرا
چو غنچه تا به گریبان نهفته در مژهام
فتاده کار به نظاره در لباس مرا
بنای عافیتم را بریز گو از هم
بود چه چشم ز گردون بداساس مرا؟
ز بدشگونی داغی که نیک خواهد شد
بود ز اختر بد بیشتر هراس مرا
ز رحم بر سر ره سبز کرده گردونم
که جور پا نرساند به زخم داس مرا
کمر که بسته به تاراج آشیانه جغد؟
درین خرابه کسی گو مدار پاس مرا
قدی به کینه من راست کرده گویی یافت
زبونتر از همه گردون کجپلاس مرا