پژمردگی نبرد بهار از گیاه ما
چون لاله جزو تن شده بخت سیاه ما
روزی که نبود آینه حسن در نظر
در چشمخانه زنگ برآرد نگاه ما
ما صبح صادقیم و دم از مهر میزنیم
آیینه تیرگی نپذیرد ز آه ما
آنکس که پی به مزرع امید ما نبرد
گیرد مگر ز برق سراغ گیاه ما
آتش کشد زبانه چو شمع از زبان او
کلک فرشته گر بنویسد گناه ما
از دیده نر و دل روشن به راه عشق
افتد بر آب و آینه چون عکس راه ما
قدسی کفایت است در اثبات عاشقی
رخسار زرد و دیده گریان گواه ما
امشب سیهترست ز شبهای دیگرم
قدسی مگر شود مدد صبح آه ما