حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۶

اگر هیچ آن پری رخ را دمی پروای ما بودی

سر گردون گردن کش به زیر پای ما بودی

وگر چون خضر ره دادی به آب زندگی ما را

همیشه سبزه ی خطش تماشا جای ما بودی

اگر در حسن گفتندی که ممتاز است در عالم

به هر سر نامه بر عنوان بت رعنای ما بودی

ملامت گوی کی بودی چنین افتاده در شنعت

بخاری در دماغ او گر از سودای ما بودی

دوباره کی بدی حاجت به حشر عامیان ما را

اگر روز قیامت هم شب یلدای ما بودی

خردمندان ندانستند مجنون را ز خود بینی

اگر بودی چو او مستی هم از صهبای ما بودی

ملک گر هیچ یار استی به خلوت جای ما آمد

دمی از پای ننشستی قدح پیمای ما بودی

دریغا این همه رفعت که ما را هست در رتبت

چه بودی گر قبای عشق بر بالای ما بودی

اگر بر شمع ما کردی تهتّک همچو پروانه

نزاری کی چنین در عشق نا پروای ما بودی