نمازِ شام رسید ای بتِ سمرقندی
بساز چنگ و بزن پرده نهاوندی
اگر چو چنگ بننوازیم روا نبود
که چون بریشمم از پای و سر فروبندی
کرشمهای کن و بَشکی بزن چه باشد اگر
به گوشه لب همچون شکر فروخندی
چو شاخِ مهرِ تو در بستانِ جان بگرفت
درختِ طاقت ما را ز بیخ برکندی
چو آفتاب پرستم نمیتوانم گفت
که سایه بر من و بر کار من نیفکندی
به خدمتی که اشارت کنی و فرمایی
کمر ببستهام از رویِ لطف بپسندی
به دیده گر بپذیری غلامی تو کند
نزاریای که پدر را نکرد فرزندی