حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶

مردمان گویند از می توبه تا کی کرده‌ای

باز لعبت بازی دیگر برون آورده‌ای

با که بر هم بسته‌ای این نقش و این شَین از کجاست

نذر تا کی کرده‌ای سوگند تا کی خورده‌ای

۳

گه مقصّروار در بحث مراتب مانده‌ای

گه علم چون غالیان بر بامِ عالم برده‌ای

گاه در دعوت سخن با آسمان پیوسته‌ای

گاه در وحدت بساطِ لامکان گسترده‌ای

در تن‌آسانی دل و دست از دو عالم شسته‌ای

در مسلمانی خدا و خلق را آزرده‌ای

۶

در فضولی هر چه تضییقی کنی دَه حرفتی

در دورویی هر چه تخفیفی کنی صد مرده‌ای

خشک و تر در خرمنِ لاغیر بر هم سوختی

در میان آتش کثرت هنوز افسرده‌ای

این همه هستم که می‌گویید و زین‌ها بیش‌تر

چون کنم پروردگارا گرچنان پرورده‌ای

تا نزاری از کجا پیدا کند خطِ جواز

گر ز لوح حرفتش حرفِ نعم بسترده‌ای