غریبا گر خبر داری ز خانه
فرود آی و مکن چندین بهانه
اگر دنیا فرو ریزند از هم
محبت بر سر آید از میانه
مکن روزِ قیامت عرض بر من
که من مستم ز معراج شبانه
اگرچه دیده دید و گوش بشنید
چو ستر آمد همه هست و زبان نه
به وحدت از همه اکوان برون شو
که در کثرت یکی باشد نشانه
ترا با این و آن کاری نباشد
هم او باشد جز او نبود یگانه
اگر دنیی و عقبی بر هم افتد
مرا کاری به این نه و به آن نه
چو حکم او زمانی تا زمان است
ندارم اعتمادی بر زمانه
چه میگویم زمان چه و مکان چه
تویی و بس زمان نه و مکان نه
درون پوست باید بود تنوار
که تا رنگی برآرد ناردانه
وصیّت میکنم این نکته بشنو
حدیثی از نزاری دوستانه
اگر تو هیچ باشی او بود نیز
چه میخواهی دگر چندین بهانه