به خود مشغول میگردم که از خود یار میجویم
گهی در دل گهی در سینه افگار میجویم
دمی کو هست پیشم تا نگردد هیچکس آگه
همیگویم نشانش از در و دیوار میجویم
ببین در سر چهها دارم زهی فکر محال من
ره و رسم وفا زان کافر خونخوار میجویم
ترا از من همیجستند مردم پیش از این اکنون
همی گردم به هر جانب ترا ز اغیار میجویم
به بوی تو دل صد پاره من ماند در بستان
کنون هر پاره آن از سر هر خار میجویم
چنان شد کشتی محیی که گر یک دم شود غائب
همان ساعت نشان او ز پای دار میجویم