عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - ای خوش آن روز

ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم

سینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم

یادباد آنگه که فارغ بودم از باغ و بهار

درکنار از اشک گلگون لاله زاری داشتم

کور بادا دیده بختم خوش آن روزی که من

دیده بر راه سمند شهسواری داشتم

باز رو گردانی از من چونکه آیم سوی تو

آخر ای پیمان شکن با تو قراری داشتم

شکر گر ناله برون شد از دلم یکبارگی

گر هم از خوف و خطر ،خاطر غباری داشتم

نا امیدم کردی از خود ای خوش آن روزی که من

آرزوی بوس و امّید کناری داشتم

گرکسی پرسد چه می گوئی تو محیی در جواب

گویم آنجا با کسی یک لحظه کاری داشتم