عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۷ - هرچه خواهی بطلب

سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست

بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست

بیوفائی مکن و ازدرِ ما دور مرو

زانکه ما را ز ازل تا به ابد باتوصفاست

روی ناشسته چرکین شده از چرک گناه

آبِ گرمی کاز او شسته شود رحمت ماست

هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب

تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست

یک نکوئی تو را دَه بدهم در دنیا

باز در آخرت آن هفصد و هفتاد تراست

گر بَدی از تو بر آید به کرم عفو کنم

این چنین لطف و کرم غیرِ من ای بنده که راست

نار دوزخ چه کند با تو چرا ترسی از او

ظاهروباطن تو چون همه از نور خداست

هرچه خواهی بطلب تو زمن و شرم مدار

برمن ای بنده اجابت بود و بر تو وفاست

تو زمن هیزم و شیرو نمک و دیگ بخواه

من وکیل توام از من بطلب هر چه سزاست

من عطا کرده ام ایمان عطا کرده خویش

کی ستانم زگدائی که بر او صدقه رواست

با توام من همه جا ،ترسِ تو از شیطان چیست

چون پناهت منم ، ابلیس بیا گو که صلاست

بیوفائی همه از جانب توست ای محیی

ورنه از ما که خدائیم همه مهر و وفاست