عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵ - وعده دیدار

از جمال لایزالی برنداری گر نقاب

عاشقان لاابالی را بماند دل کباب

صدر جنت گر بود بی دوست گو قعر جهیم

هرکه شد کوته نظر گو سوی این ها می شتاب

عاشقان نه حور خواهند نه بهشت از بهر آن

فارغند از کدخدایی خانمان کرده خراب

قاصرات الطرف عین باشند حوران بهشت

خیمه های عاشقان بینی طناب اندر طناب

پرده محشر بدرند عاشقان چون از لحد

سربرون آرند دل پرآتش و چشم پرآب

با دل مجروح می گریند و می گویند کو

آن که کرده وعده دیدار خود روز حساب

بی تماشای جمالت محیی گوید روز حشر

در صف بیگانگان یالیتنی کنت تراب