مرا هر چه با خویشتن بودمی
نه در مجلس انجمن بودمی
به اوقات بودی ز ماءالعنب
دو شیشه سه من راتبِ روز و شب
درِ خلوت آباد در بستمی
به کنج خود آسوده بنشستمی
به هر موسمی خانهای داشتم
حکیمانه پیمانهای داشتم
به دفع ملالت به رفع حجاب
روان کردنی کاسهی پر شراب
فرو دادمی کاسه سرسیاه
به میعاد عادت به رسم و به راه
درِ اشتها چون شدی باز، باز
سبک کردمی لقمهای چند گاز
به هر وقت میبود نفسِ حقیر
ز اندک غذا ریزهای ناگزیر