ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۶۵

ای صاحبی که هر که در آفاق سرکش ست

از طوق منت تو بفرسود گردنش

آنجا که رای تو به سر مشکلی فتد

حاجت نیفتد به بیان مبرهنش

در نوبهار تربیتت یافت رنگ و بوی

هر گل که مرغزار سپهرست گلشنش

مرغی کز آشیانه اقبال تو پرد

از اختران ثابته پاشند ارزنش

آتش فروغ عزم تو دارد ازین قبل

در بر گرفته اند چون جان سنگ و آهنش

ای همت تو ساکن آن بقعه کز علو

بیرون هفت خطه چرخ است یر زنش

معلوم رای توست که داعی دولتت

بازی ست کاسمان تو زیبد نشیمنش

انوار مدحت تو بدیدند همگنان

اندر ضمیر صافی و در طمع روشنش

ازانجا که لطف توست چنان کن که بعد ازین

آثار نعمت تو ببینند بر تنش

بادا همیشه کسوت عمرت چنانک بخت

تا روز حشر دست ندارد ز دامنش