کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۷۰ - ایضاً له

ای همه عادت تو لطف و مواسا کردن

کار تو تربیت مردم دانا کردن

هست در شأن تو ترتیب معایش دادن

هست در عادت تو قهر محابا کردن

وصمت خاطر خورشیدوَشَت دانی چیست؟

بی سبب راز دل گردون پیدا کردن

دانک جزقدر ترا نیست مسلّم کس را

جای خود بر زبر قبّۀ خضرا کردن

در سخا الحق ازاین سر که بنانت دارد

آزرا خود نگذارد بتمنّا کردن

نزهت چرخ چه باشد به هزاران دیده

در گلستان لقای تو تماشا کردن

درفزوده‌ستی درِ باب کرم رسمی نو

چیست آن رسم؟ دل از جود به دریا کردن

چرخ پر دل را در مدّت خود یک حرکت

بر خلافت نبود زَهره و یارا کردن

گر زجود تو کسی حاصل هستی خواهد

بدهد حالی بی وعده به فردا کردن

چون ز انعام تو معروف نه امروزینه‌ست

در حق من گه و بیگاه کرمها کردن

با چنین سابقه نوعی بود از ترک ادب

رسم پارینه ز جود تو تقاضا کردن

تو بکن کاری! گر میکنی ای خواجه از آنک

این دگرها را یا گفت رسد یا کردن

جاودان زی تو که انعام تو واجب کرده‌ست

بر کرم تا به ابد تربیت ما کردن