سر فرازا چرا رها کردی
رسم و آیین سروران دگر؟
نه هر آنکس که چاکریّ تو یافت
رفت در خون چاکران دگر؟
بر فلک گرچه ماه و خورشیدند
نیز هستند اختران دگر
در سرای توصد گران بیشند
بر سرش گیر یک گران دگر
هنر و فضل و شعر یکسونه
هستم آخر چو آن خران دگر
بر من از روزگار جور بسیست
نهم این نیز هم بر آن دگر