خدایگان کریمان مشرق و مغرب
که همّتت سر اجرام آسمان بفراشت
خرد خانة اندیشه بر صحیفة دل
لطیف تر ز ثنای تو صورتی ننگاشت
عطای دست او بر مدح من سبق می برد
و لیک عاقبتش بخت شور من نگذاشت
گرچه بنده بمقدار وسع خود دانم
بدت کم طمعی چشمۀ نیاز انباشت
غرور ملک قناعت چو در دماغ گرفت
همه خزااین عالم از آن خود پنداشت
مساس حاجت چندان که کرد تحریضش
به ذرّ ه یی نظر حرص بر جهان نگماشت
و لیک رتبت تشریف تو از آن بیشست
که بی حصول و فواتش یکی توان انگاشت
جواب لطف تو دید و زمین حضرت تو
امید گفت که تخم طمع بباید کاشت
کرم گر از تو نبینم پس از که خواهم دید؟
طمع گراز تو ندارم پس از که خواهم داشت؟