کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - فی الّذم

دی مرا گفت دوستی که مرا

با فلان خواجه از پی دو سه کار

سخنی چند هست وز پی آن

خلوتی می ببایدم ناچار

۳

خلوتی آن چنان که اندر وی

هیچ مخلوق را نباشد بار

گفتم این فرصت ار توانی یافت

وقت نان خوردنش نگه می دار