کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

گرچه کرمت ز من عنان باز گرفت

دل دوستی ترا بجان باز گرفت

شهری همه در زبان گرفتند مرا

کز من قلمت چرا زبان باز گرفت