کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست

ناچار زهر غمی بیازارد دوست

گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟

غم نیز چو من روی نکو دار دوست