کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

آن دل که بر اتش غمت صد ره سوخت

از پهلوی من همه غم و درد اندوخت

خون گشت و همی رود ز چشمم همه روز

این شب روی اندر سر زلفت آموخت