کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

کجایی ای به دو لب آب زندگانی من؟

کجایی ای غم تو اصل شادمانی من؟

به بوی وصل توام زنده، وز غمت مرده

اگر چه فارغی از مرگ و زندگانی من

بپرس حال دل من به شرح از غم خویش

که آگهست خود از حال سوزیانی من

چنان که بر دل من هست سرگرانی تو

مباد در پی حسن تو دل‌گرانی من

غریب شهر توام، رحمتی بکن آخر

مکن جفا و ببخشای بر جوانی من

به شهر خویش مرا پاسبان بُدند کسان

کنون همه ز پی تست پاسبانی من

بدین صفت که منم از زمانه سرگشته

نبود در خورم این عشق ناگهانی من

ز آب چشم به رنج اندرم که هر لحظه

به خلق بر شمرد محنت نهانی من