کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

دروغ بود که من در غمت صبور شدم

خلاف بود که از خدمتت نفور شدم

دراز دیدم در تو زبانِ نزدیکان

برای مصلحتی یک دو روز دور شدم

در اندرون من از آرزو جگر خون شد

به ظاهر ار چه نمایم که من صبور شدم

شدم به وصل تو مغرور من ز نادانی

ببین که عاقبت اندر سر غرور شدم

هنوز زلف تو دارد دل شکستۀ من

که تا نگویی در بند آن کسور شدم

چو خاک کوی تو را زحمت از حضور بوَد

به آستان تو بی زحمت حضور شدم