کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

مخور ای دل غم بسیار مخور

ور خوری جز غم دلدار مخور

نه غم یار عزیزست؟ آن نیز

اگرت هست نگهدار مخور

یار تیمار تو چون می نخورد

پس تو بی فایده تیمار مخور

خه! چنین خواهمتف، احسنت،ای یار

غم من اندک و بسیار مخور

من ز عشق تو زیم یا میرم

تو خود البّته غم کار مخور

پشت من بشکن و پیمان مشکن

خون من می خور وز نهار مخور

چشم تو دوش لبت را می گفت

با فلان باده دگر باره مخور

لب تو گفت بدو خیز بخسب

تو که مستی غم هشیار مخور