کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

عشق تو گردست در زمانه برآرد

ز آدمیان قحط جاودان برآرد

رخصت آهی بده که تا دل تنگم

یک نفس آخر بدین بهانه برآرد

یارگی عشق تو چو تاختن آرد

عقل نیارد که سر زخانه برآرد

فتنه چو پروانه یافت از خطت ،اکنون

مغز سلامت بتازیانه برآرد

مردمک دیده هر دم از مژه جاروب

بر در تو گرد آستانه برآرد

بوک دل گم شده ز خاک درتو

جایگهی سر بدین ترانه برآرد

جان جهان در دهانة عدم افتد

آتش عشق تو گر زبانه بر آرد

نیز چو دندان تو خوشاب نباشد

گر صدف از دل هزار دانه برآرد

روی ترا بی نقاب آینه بیند

زلف تو آسوده سر بشانه برآرد

حیف نباشد من از غم تو بدین حال

زلف و رخت سر بدین دوگانه برآرد؟