کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷

هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست

آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست

نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان

اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست

تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان

هیچ لعبت در جهان خالی ز طوق و یاره نیست

گل ز بلبل طیره شد، زان جامه برخود پاره کرد

زآنکه پر گویست و او را طاقت گفتاره نیست

ساغر لاله اگر بشکست بر جای خودست

زانکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست

از لب سوسن چو رنگ و بوی شیر آید همی

پس برای چه چو غنچه بسته در گهواره نیست؟

نسترن بر گلبن و برگ شکوفه در هوا

از طریق صورت الّا ثابت و سیّاره نیست

از درون پیرهن رنگی ندارد حسن گل

ز آنکه او را مایۀ خوبی بجز رخساره نیست

گر جهد بیرون ز سنگ خاره آتش پاره ها

لاله را از سنگ خاره جسته آتش پاره نیست

در میان سرو و سوسن رطل می باید گران

مجلس آزادگانرا از گرانی چاره نیست