عاقلهی عقل چیست مظلمهی مرد و زن
هم نفسِ عشق باش بیش دگر دم مزن
یک سخن ار بشنوی با تو بگویم درست
گر دمِ ما میزنی بر شکن از خویشتن
آنچه تو گویی محال و آن چه تو بینی خیال
شرک نباشد روا در صفت ذوالمنن
سوزن و جیبِ مسیح هست مثال صحیح
نتوان معراج کرد با دل و جان و بدن
خضرِ رهم باز داد بر لبِ آبِ حیات
زندهی عشقم کنون فارغم از جان و تن
طالبِنوحِ نجی باش ز بهرِ نجات
هر چه به کشتی رسی باز به دریا فکن
هر چه بماند ز تو نام و نشان جزو و کلّ
صورِ انا الحق بدم نوبتِ وحدت بزن
گر به ثباتِنخست داری عزمِدرست
دنیی و دین مرد وار هر دو به هم در فکن
پیشِ نزاری مزن لافِ رسیدن به دوست
تا نرسی نیستی محرمِ سرّ و علن
پیش مکن همچو قَز جهلِ طبیعی حجاب
هرزه مشو در کفن فضله به خود بر متن