باد بهار می وزد از طرف نهارجان
ای که فدای آن چنان باد چنین هزار جان
ساقی عیسوی نفس چند ز انتظار بس
تا به خلاف شرع و دین نوش کنیم بیار جان
جان من است جام می خضر من و مدام من
در طلب تو برمیان بسته ام استوار جان
لایق اگرچه نیستم عاشق صادقم بلی
ور نکنم نه صادقم در طلبت هزار جان
ای دل اگر چشیده ای جرعه ی شوق بایدت
کرد چو کوهکن فدا بهر وفای یار جان
می خور و غم مخور جوی ، نیست جز این برون شوی
از پی نازنین گلی رنج مبر مخار جان
منتظران نسیه را نیست ز نقد حاصلی
صرف مکن نزاریا در سر انتظار جان