حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

ما ساغر الست به رغبت کشیده‌ایم

قالوابلی به گوشِ ارادت شنیده‌ایم

گر مستی کنیم ز بی طاقتی رواست

کآن روز کاسه هایِ لبالب کشیده‌ایم

نه نه قدح کشان دگران اند ما نه‌ایم

ما جرعه یی ز جرعه ی ایشان چشیده‌ایم

دیرست تا نهالِ مودّت به مهرِ دل

بر جویْ بارِ روضه ی جان پروده‌ایم

در پیشِ شش جهات به کاوینِ هر دوکون

خود را ز پیرِ زال جهان واخریده‌ایم

بر دل ز بارِ فاقه نداریم هیچ بار

زیرا که ما سرِ طمع اول بریده‌ایم

با کاورانیانِ مجرّد مصاحبیم

افلاس و فقر و فاقه از آن برگزیده‌ایم

بی‌پای رهسپرده و بی نطق گفته‌ایم

بی سامعه شنیده و بی دیده دیده‌ایم

یک هفته یی تعهدِ ما کن نزاریا

ما را عزیز دار که مهمن رسیده‌ایم