حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵

رفیقی هم دم و یاری موافق

به دست آور ببُر از هر منافق

برو یاری طلب کن کاندرین راه

گزیرت نبود از یاری موافق

بهانه عشق لیلی کن چو مجنون

نظر گه رویِ عذرا کن چو وامق

مسلّم نیست کس بی پایمردی

که باشد دست گیر اندر عوایق

درین علّت بمیری گر طبیبت

نباشد در مداوا نیک حاذق

به قومی التجا کن گر بصیری

که ایشان اند ممتاز از خلایق

ترابر ذوقِ وهمی حالتی نیست

که ایشان راست بر محضِ حقایق

ولیکن صبحِ کاذب را نباشد

فروغِ نورِ شمعِ صبحِ صادق

نزاری بت پرست ار بت شکن باش

دو رنگی در طریقت نیست لایق

گر آن سالوسیان اهلِ صلاح اند

عفا الله زمره ی رندانِ فاسق

سراسر گنجِ دنیا عینِ رنج است

فراغت نیست ممکن در علایق

فلک تا داغِ بی دادی نکردش

کُله ننهاد بر فرقِ شقایق