می به کسی ده که قدر می بشناسد
مرتبهٔ جان جماد کی بشناسد
آنکه بداند که می حرام چرا شد
منزلت میپرست وی بشناسد
من نشناسم مرا چه غم که منجم
منقلبات بهار و دی بشناسد
صاحب من پیر میکدهست و توان کرد
پس روی آن که کل شی بشناسد
خواهی تا ره بری به چشمهٔ حیوان
دیدهوری پیشه کن که پی بشناسد
این هم از آن می که خوردهام به الست است
صاحب خُمخانه می ز می بشناسد
آری صاحبنظر ز روی فراست
گمشدهٔ خویش را به کی بشناسد
مست شراب الست همچو نزاری
خاصیت سر جام کی بشناسد
ور نه ندارد فسرده معرفت آنک
روضهٔ خُلد از جحیم غیّ بشناسد