حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

ساقی ز بامداد بیاور غذای روح

ماییم و هر دو عالم و توزیع یک صبوح

بر یاد دوستان حقیقی علی الخصوص

می بر طلوع صبح علی الله زهی فتوح

گویند رفت پنجه در شصت توبه کن

من توبه کرده ام ز چه از توبه ی نصوح

مرد آن گهی ز خود به در آید که مطلقا

داند که چیست چشمه و کشتی و خضر و نوح

بر مطلع اختصار کن این جا نزاریا

ساقی ز بامداد بیاور غذای روح