حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

محنت سرای دهر چو جای مقام نیست

آسایشی در او ز حلال و حرام نیست

بی سور و ماتم و غم و شادی در این جهان

شامی به صبح رفته و صبحی به شام نیست

گر ملک کائنات به خورد کسی دهند

از فرط حرص و آز هنوزش تمام نیست

هم هیچ کار بهتر اگر نیک بنگری

از خدمت حریف و صراحی و جام نیست

در سنگلاخ حرص مران توسن غرور

آهسته‌تر که بر سر مرکب لگام نیست

خوش منزلیست عالم دنیا ولی درو

دوران زندگانی ما بر دوام نیست

غبنا و حسرتا که به بازوی اجتهاد

کاری چنان که دست دهد بر نظام نیست

هرجا که شاهدیست رقیبیش ناظرست

مه بی محاق نبود و خور بی غمام نیست

مردی برون ز خود شده مجنون صفت کجاست

لیلی بسی است، عاشق بی ننگ و نام نیست

بی رحمی هلیل حجاب وصال شد

گرنه شکیب کردن مزهر به کام نیست

اینجا وصال دوست طمع چون کند کسی

کز شنعت رقیب مجال سلام نیست

مشرک هنوز و دعوی وحدت نزاریا

انصاف ده که سوخته‌ای چون تو خام نیست

تو از کجا و شیوهٔ تحقیق از کجا

در گلستان مرو که سرت بی زکام نیست