حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

خراباتِ مردان خرابات نیست

در آن مصطبه عزّی ولات نیست

در اوقاتِ دیوانگانِ الست

مهم تر ز مستی مهمّات نیست

به عین الیقین دیده اند اهلِ راز

کراماتِ مردان ملاقات نیست

دو وجهی بود نه یکی محض شرک

اگر ذات مستغرق ذات نیست

همه مات باشند و در دوست محو

سرِ خویش گیر ار سر مات نیست

بلی خودپرستان همه میّت اند

ولی زنده دل را غم مات نیست

اگر خود پیاده ست و گر شه سوار

مجالِ توقّف در اوقاف نیست

به الّا الله از لا اگر بگذری

دگر حاجتِ نفی و اثبات نیست

برون رفتگان راز کونِ خودی

محالاتِ دنیا مبالات نیست

نزاری برون کن محال از دماغ

که طامات کردن مجالات نیست

چو دعویّ آن می کنی در سلوک

که الّا به فقرم مباهات نیست

فقیر ار نباشد ملامت پذیر

یقین دان که جز مرد طامات نیست

اگر با تو بد می کند بد خموش

بد و نیک خود بی مکافات نیست