حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

خلاف وعده کردن ناپسندست

ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست

مده دشنام ناخوش بوسه ای ده

چه زهرم می دهی آنجا که قندست؟

۳

بترس از چشم شور و ابروی تلخ

که از نامحرمان بیم گزندست

به آتش برفشان گه گه سپندی

که دفع چشم بد دود سپندست

علاجِ دردِ بی آرامِ من کُن

ببخشا بر دلی کو دردمندست

۶

به کوته دیده گویید ای مشنّع

بلای عقل بالای بلندست

مرا گویی مرو دنباله ی عشق

نمیدانی که در حلقم کمندست

خطیب از دوستانم گو حدیثی

کرا پروای چندین وعظ و پندست

که در بند بلای قامت دوست

همه عضو نزاری بند بندست