حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

توفیق اکتساب به وجه عطافت است

هم راه هر که شد نظر التفات حق

او را شبان تیره به مشعل چه حاجت است

آری همه ازوست چه گفتم همه خود اوست

کثرت چه کار دارد آنجا که وحدت است

من عَرَفَ نَفسَه برهاند تو را ز تو

ورنه همه تصور تو عین کثرت است

در ورطهی مجازی و انصاف را مجاز

دانند زیرکان که خلاف حقیقت است

مایی ماست آن که حجاب مراد ماست

خود بین به مذهب حکما بی بصیرت است

تو از کتابکی دو سه تلفیق کرده ای

چیزی که نزد دانا عین فضیحت است

بشنو که نکته های نزاری معتقد

در گردن قبول و ادای تو حجت است

اسرار در محبت آل است و السلام

بدبخت را به جای محبت عداوت است

این جا به حکم آن که نبی را حبیب خواند

مقصود از آفرینش اکوان محبت است